نگاهي به نمايش درخونگاه

ساخت وبلاگ

 

نگاهي به نمايش درخونگاه

آشتي كنان حوزه با نمايش هاي موزيكال

درخونگاه در عرض زمان حركت مي كند و ما را به گذشته مي برد.گذشته اي كه چهره اين شهر و ديار تفاوت زيادي با حالايش داشت.درخونگاه يكي از گذرگاه هاي مهم شهر تهران بود.دروازه اي كه اتفاقات مهم سياسي و اجتماعي بسياري را به خود ديد و هيچ نگفت.انگار تجسم عيني زندگي پيرمرد كاسبي بود كه در همان محله سكني داشت و براي رفع بلا،فاصله خانه تا دكان و بر عكس زمزمه مي كرد:هر چي ديدي هيچي نگو.منم ديدم چيزي نمي گم.درخونگاه هم مانند پيرمرد كاسب چيزي نگفت.اتفاق هاي مهم سياسي و اجتماعي را ديد ولي زبان باز نكرد.براي همين حافظه تاريخي اش سرشار از ناگفته هاست.خاطره جمعي يك نسل است.نسلي كه هر چند حالا دوران كهنسالي خود را مي گذراند،اما حافظه اش پر از رازها و رمزهاست.درخونگاه ماواي مردمي بود كه در اعماق وجودشان نشاني از معرفت و صفا يافت مي شد و مردانگي را از نان شب واجب تر مي دانستند.اين چنين مردمي پايه گذار و طراح جامعه اي بودند كه عياري و جوانمردي از نشانه هاي بارز آن به حساب مي آمد.عياران و پهلواناني كه امنيت و رفاه را به جامعه هديه كردند و در سايه همين رفاه بود كه پيشرفت و آرامش جامعه حاصل مي شد.درخونگاه داستان آدم هاي اصيل است.كساني كه براي وفا به عهد و پيمان خود تنها تاري از  سيبيل خود را گرو مي گذاشتند و اين بهترين ضمانت براي هر قرضي بود.  

درخونگاه از تكنيك هاي نمايش ايراني بخوبي استفاده مي كند و اين خصوصيت را قبل از هر چيز مديون دلبستگي نويسنده و كارگردانش،عبدالرضا اكبري به  گونه نمايش هاي ايراني است.خاستگاه اوليه نويسنده و كارگردان،نمايش هاي سنتي و شادي آور ايراني بوده و براي همين انتظار مي رود كه از اين آزمون موفق بيرون بيايد كه همين طور هم مي شود.نمايش در مجموع موفق مي شود لحظاتي شاد و فرحبخش بوجود آورد كه به غايت سرگرم كننده است و با اصل و اساس گونه نمايش هاي ايراني سنخيت دارد.داستان نمايش در باره دو لوطي شهر است كه در طول زندگي در برخورد بوده اند.خوش و نا خوش.نمايش داستان داش آكل صادق هدايت را براي اقتباس صحنه اي برمي گزيند و با ايده جديدي كه دارد،سعي مي كند غبار سال ها كهنگي را از چهره داستان بزدايد و برداشتي نو به تماشاگر امروزي ارائه كند و پيشنهادات جديدي به تماشاگر مي دهد.از جمله اينكه ديگر اين دو(كاكا آكل و داش رستم)،دشمنان قسم خورده نيستند بلكه دو دوست و در نهايت رقيب عشقي هستند.طرف مقابل اشان هم دختري صاف و ساده نيست.بلكه دختري امروزي و اهل مد و تفريح با دوستان است.در بزم هاي آنچناني شركت مي كند و بر عكس مرجان داستان داش آكل صادق هدايت،هيچ علاقه اي به عشاق سينه چاك خود ندارد.حتي ورود او به محله درخونگاه آتش كينه دو لوطي را بيشتر مي كند و نقش آن دو را از دوست به رقيب و دشمن تبديل مي كند.حالا ديگر محله اي كه در صلح و آرامش به سر مي برد،به جولانگاه آن دو بدل مي شود.

نمايش در شيوه اجرايي خود از عناصر نمايش هاي خنده آور ايراني استفاده زيادي مي كند.راوي نمايش همان سياه نمايش هاي روحوضي است كه حالا فقط چهره اش سياه نيست.او قصد دارد همان نقش و همان عملكرد را كه سياه در روحوضي دارد،داشته باشد.زباني تند و بي پروا كه نزديك است سر صاحبش را به باد بدهد.اما در نمايش چنين اتفاقي رخ نمي دهد.دليل اصلي اش هم اين است كه سياه در نمايش درخونگاه نقش كليدي خود را پيدا نمي كند و بيشتر به عنصري تزئيني تبديل مي شود تا كاربردي.در قسمت هاي اصلي و مهم نمايش كاركردي ندارد و تنها براي چسباندن و ربط دادن صحنه ها به هم كارآيي پيدا مي كند.موسيقي در نمايش اما كاركرد معقول تري دارد چرا كه نمايش به ساختار آثار موزيكال نزديك مي شود.هر چند در اين بخش هم به صورت دقيق و كاربردي تناسبات نمايش هاي موزيكال رعايت نمي شود،اما در مجموع برآيند اين گونه آثار را رعايت كند.وجود عناصر موسيقايي و نقش آواز در تار و پود نمايش به وضوح قابل مشاهده و درك است.شايد اگر نويسنده و كارگردان نمايش وزن كشي مناسبي بين عناصر دراماتيك در نمايش بوجود مي آورد و در تركيب آنها بيشتر و بهتر دقت مي كرد،نتيجه مناسب تري مي گرفت.

اما شايد بتوان مهترين مشكل نمايش را در نحوه مناسب داستان پردازي آن دانست.نمايش بجاي توجه به داستان و پرورش درست آن،نيرو و انرژي خود را بر روي شوخي هاي كلامي گذاشته است.البته اين نكته را هم بايد در نظر گرفت كه نمايش هاي سنتي ايراني از شوخي هاي كلامي به وفور استفاده مي كنند و در واقع يكي از مشخصه هاي مهم اين گونه نمايش ها وجود همين عنصر در نمايش است.اما اين نكته هم در اين بخش قابل توجه است كه در گونه نمايش هاي كمدي مثل روحوضي،تركيب مناسبي از عناصر كلامي وجود دارد كه بر اساس عنصر في البداهه و توانايي بازيگران شاخص اين فن در ساخت بلافاصله و لحظه اي در صحنه شكل مي گيرد.موردي كه در نمايش به آن كمتر توجه مي شود.از طرفي ديگر خرده داستانك هايي كه نويسنده براي تحكيم ستون اصلي نمايش به كار برده،قدرت و توانايي حمايت داستان اصلي را ندارند و براي همين داستان اصلي قدرت تجميع كليه عناصر نمايش را پيدا نمي كند و نمايش در نوعي بلاتكليفي فرو مي رود.داستان در نيمه راه رها مي شود و كارگردان سعي مي كند با ترفندهاي مختلف توجه ها را به نمايش بازگرداند كاري كه خيلي سخت مي شود انجامش داد.از اين رو نمايش در ميانه راه دست تماشاگرش را رها مي كند و براي اينكه او را از دوباره بدست بياورد،با انواع بازي،شوخ و ترانه خواني هاي گاه و بيگاه سعي مي كند آب رفته را به جوي برگرداند.

درخونگاه موفقيتش را مديون دو بازيگر اصلي غلام با بوته و پندار اكبري و ديگر بازيگر نمايش حميد رضا مرادي است كه بخش هاي بامزه نمايش را بوجود مي آورند و تمام بار جذابيت نمايش را بر دوش مي كشند.شوخي هاي آنها تماشاگر را مي خنداند و باعث مي شود كه گذر زمان را فراموش كند.بخاطر همين بازي ها هم كه شده مي توان به ديگران هم ديدن نمايش را توصيه كرد.اما نمي توان فراموش كرد كه نمايش داستان و ايده خود را در ميانه راه به دست فراموشي مي سپرد و همين باعث حركتش در سطح مي شود.نمايش عميق نمي شود و تماشاگر درگيري با نمايش پيدا نمي كند.زندكي نمايش در ذهن تماشاگر شكل نمي گيرد و به اصطلاح نمايش از قاب صحنه بيرون نمي آيد.موردي كه يكي از معيارهاي اصلي ارزيابي هر نمايشي محسوب مي شود. 

نمايش سرشار از ترانه ها و آوازهاي سنتي ايراني است كه دسته جمعي و يا انفرادي توسط بازيگران خوانده مي شود.آهنگ هاي خاطره انگيزي كه روح و جسم تماشاگر را به تهران قديم مي برد.زماني كه مي شد با قطار دودي به شابدوالعظيم رفت و طعم كباب هاي بازار آن را چشيد.ترانه ها گاهي با دليل و منطق و گاهي هم بخاطر عوض شدن حال و هواي صحنه خوانده مي شوند كه در هر دو كاركرد خود را دارند و در ساختار نمايش جايگاه خود را پيدا مي كنند.اگر قبول داشته باشيم كه هر اجرايي دغدغه اي از ذهنيت نويسنده و كارگردان نمايش به حساب مي آيد،بعد از ديدن درخونگاه به اين نتيجه مي رسيم كه نويسنده و كارگردان نمايش هنوز دغدغه تهران قديم را دارد.ذغذغه تئاترهايي كه هر روز در تئاتر هاي لاله زار به روي صحنه مي رفت و تماشاگر خود را به اوج پرواز ذهن و تخيل مي برد.چيزي كه امروزه ديگر نشاني از آن در صحنه هاي تئاتر كمتر مشاهده مي كنيم.نويسنده با نگاهي به داستان داش آكل صادق هدايت قصد تطهير كردن دوراني را دارد كه در آن مردم به نمايش هاي سنتي علاقه نشان مي دادند و براي ديدنش رنج راه را بر خود هموار مي كردند.نمايش هايي در روزگار خود به روز بود و كاركرد خود را در اجتماع داشت.امروزه اما اين موضوع مصداق پيدا نمي كند چرا كه نه هنرمندان اين عرصه و نه مديران هنري كشور هيچكدام دغدغه اي براي انجام اين كار ندارند.

اينكه درخونگاه در حوزه هنري به روي صحنه مي رود حاوي يك پيام به تماشاگر است.هرچند از مدتي قبل حوزه روي خوش به نمايش كمدي نشان داده و صحنه هايش را در اختيار اين گونه نمايش ها گذاشته است.اما ديدن نمايش هايي از جنس درخونگاه در سالن متعلق به حوزه هنري نشان از تغيير رويكرد اين نهاد به هنر نمايش دارد.شايد علتش آشتي باشد با هنرمندان پيشكسوت و يا نمايش هاي سنتي ايراني.هر چه باشد اميدوارم تنها دليلش دوستي قديمي مدير بخش تئاتر حوزه و كارگردان نمايش نباشد كه چنين ارتباطي عمري كم خواهد داشت.اميد كه عمرش دراز و طولاني باشد.           

     

نقد نمایش سلول...
ما را در سایت نقد نمایش سلول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saeedmohebi بازدید : 212 تاريخ : يکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت: 14:22